بایگانی برچسب برای: آدم‌ها سرمایه های اصلی زندگی‌شان را به سودهای ناچیز می‌فروشند

دیشب آنقدر خسته و بی‌حوصله بودم که هر کاری کردم نتوانستم چیزی بنویسم. مدتی هم پای کامپیوتر نشستم و واقعا تلاش کردم که بنویسم اما به هیچ وجه نتوانستم. ترکیبی از افسردگی و خستگی و بی‌حوصلگی و همه‌ی اینها بودم. ساعت‌ها طول کشیده بود تا هر دو طبقه را نظافت کنم. وقتی کار تمام شد و رفتم دوش بگیرم عضلات پاهایم مانند زمان‌هایی که به پیاده‌روی طولانی می‌روم درد گرفته بودند. فهمیدم که خیلی زیاد سر پا بودم و راه رفته بودم. بعد هم در آماده کردن غذا به مادر کمک کرده بودم. شب هم برنج را دم کردم.

بچه‌ها خیلی دیر از کارگاه آمدند،‌ دستگاه‌های جدیدی خریده بودند که باید نصب می‌شد. من قبل از آمدن بچه‌ها از شدت بی‌حوصلگی و البته خستگی خوابیدم.

امروز و دیروز هر بار نه صفحه در دفترم نوشتم. نوشتن صبحگاهی برای من مانند مراقبه کردن است، باید آنقدر بنویسم تا ذهنم خالی شود. تا زمانیکه محتویات مغزم را روی کاغذ نیاورم آرام نمی‌شوم. معلوم است که این دو روز ذهنم خیلی درگیر بوده.

امروز اتفاقی پیش آمد که خیلی بیشتر مرا متوجه‌ی این موضوع کرد که بسیاری از آدم‌ها به دنبال سودهای کوتاه مدت هستند. به دنبال اینکه در این برهه بتوانند سودی ببرند و فکر می‌کنند که با دوز و کلک و دروغ گفتن و این‌ها می‌توانند به این سود برسند. تصور می‌کنند که این کارها یعنی زرنگ بودن و راه و رسم بازار را بلد بودن. اما آدم‌ها متوجه نیستند که با این کارها در واقع بزرگترین سرمایه‌های زندگی‌شان را به سودهای بسیار ناچیزی می‌فروشند؛ سرمایه‌هایی مانند روابط نزدیک، خانواده، حس اعتماد،‌ شخصیت، اعتبار و خیلی چیزهای دیگر.

البته اصلی‌ترین دلیل این موضوع باور نداشتن به فراوانی موجود در جهان است؛ به اینکه بی‌اندازه پول و ثروت در این جهان وجود دارد؛ بسیار بسیار بیشتر از نیاز من و شما و تمام آدم‌هایی که حتی هنوز به دنیا نیامده‌اند. بنابراین اصلا نیازی نیست که ما به دوز و کلک متوسل شویم یا تصور کنیم که پولی که ما به دنبالش هستیم در جیب دیگران است.

امروز بار دیگر متوجه شدم که اگر دنیای فردی با دنیای تو هماهنگ نباشد و یا به اصطلاح با هم در یک مدار نباشید حتما و حتما از مسیر هم خارج می‌شوید. خودِ آدم‌ها کاری می‌کنند که با دست خودشان از مسیر تو خارج شوند. در واقع جهان این کار را انجام می‌دهد. اگر دوست داری آدم‌های اضافی زندگی‌ات از مسیر تو خارج شوند فقط کافیست روی خودت کار کنی و خودت را ارتقاء بدهی، دنیای اطرافت خود به خود از آدم‌های اضافی خالی می‌شود.

انگار که جهان تعداد زیادی اَلَک در اندازه‌های مختلف دارد و هر بار که تو آگاهی‌ات را ارتقا می‌دهی اندازه‌ی تو بزرگتر می‌شود و جهان یک الک سایز بزرگتر را بر‌می‌دارد و آدم‌های اطراف تو را داخل این الک می‌ریزد. آنهایی که اندازه‌شان از سوراخ‌های الک (یعنی از اندازه‌ی تو) کوچکتر است بیرون می‌ریزند. آنهایی می‌مانند که هم قد و قواره‌ی تو هستند و اگر می‌خواهی با آدم‌های بزرگتر در یک الک باشی باید اندازه‌ی خودت را بزرگتر کنی.

سعدی جانم دیروز و امروز دُر و گهر باریده، در حدی که در اینجا نمی‌گنجد و باید بخش «حلوای پارسی» را به‌روزرسانی کنم و به آنجا اضافه کنم.

برای مادر نان و خرما و چیزهای دیگر خریدم، دو بار هم تا بانک رفتم و نقل و انتقالاتی را برای مادر انجام دادم. نهار خوردیم. البته که من نخوردم چون غذا مناسب من نبود. بعد از ظهر بود که به سمت خانه حرکت کردیم. این وسط‌ها اتفاقات خیلی زیادی افتاد اما واقعا حوصله‌ی تعریف کردن ندارم. کلن بی‌حوصله هستم. اما با این حال تمام تلاشم را کردم که بر روی احساس خشم کنترل کامل داشته باشم و واقعا هم موفق بودم. شاید فقط یکی دو لحظه‌ی خیلی کوتاه در احساس خشم بودم اما به نسبت شرایطی که این چند روز به لحاظ فیزیکی و احساسی داشتم واقعا موفق شدم که خشمم را کنترل کنم و از این بابت بسیار خوشحالم. تصمیم جدی دارم که بر این احساس مسلط شوم. دلیلش هم این است که خشم واقعی من به معنای واقعی کلمه خانمان برانداز است. درست است که خیلی دیر به دیر به آن نقطه‌ی جوش واقعی می‌رسم اما خودم هم از رسیدن به آن نقطه می‌ترسم. (چقدر واقعا و واقعی گفتم 🙄)

و اینکه کلن دوست دارم که بر احساساتم، حالا از هر نوعی که باشند چه خوب و چه بد، مسلط باشم. خلاصه که این چند روز تلاش کردم تا آگاه باشم از خودم و احساساتم.

امشب هم اصلا حوصله‌ ندارم. باید همین‌جا نوشتن را تمام کنم. مطمئنم که فردا روز بهتری خواهد بود.

الهی شکرت…