روزانهنگاری – جمعه هفدهم تیر ۱۴۰۱
بالاخره امروز صبح با پنبه خانم به آن یکی استخر رفتیم. از هر نظر به مراتب نسبت به استخر قبلی بهتر بود؛ به لحاظ نظم، تمیزی، کمدها، رختکنها، دوشها، بزرگ بودن استخر، میزان عمق مناسب، سونا و جکوزی و همه چیز واقعا بهتر بود. راستش من دوران آموزش شنا را که دو ترم هم بود در این استخر گذرانده بودم و بارها برای شنا کردن به آنجا رفته بودم. اما امروز که رفتم مطلقاً هیچ چیزی از فضای استخر به خاطر نمیآوردم؛ انگار که اولین بار بود که به آنجا میرفتم.
تنها چیزی که به خاطر داشتم محل دستشویی بود 😟 کلن اولین جایی که در هر ساختمانی یاد میگیرم جای سرویسهای بهداشتی است. هر کس که به دنبال دستشویی میگردد سراغ آن را از من میگیرد چون مطمئن است که من حتما سری به آنجا زدهام. اما با اینحال حتی شکل و قیافهی دستشوییها برایم جدید بود. درست است که نزدیک به سیزده سال از آخرین باری که رفته بودم میگذشت اما به هر حال انتظار داشتم که یک چیزی برایم آشنا باشد اما مطلقا نبود.
با خودم فکر کردم که اصولا حافظهی بلندمدت باید خوب کار کند. فکر کردم چرا من انقدر درگیر به خاطر سپردن هستم و چیزها را...