روزانهنگاری – جمعه سی و یکم تیر ۱۴۰۱
آخرین روزِ تیر ماه هم از راه رسید. از فردا ماه جدید شروع میشود. شروعهای جدید همیشه مرا به وجد میآورند.
جمعه را با استخر رفتن آغاز کردیم. امروز خلوتتر از دفعهی قبلی بود که این موضوع تجربهی بهتری را برایمان رقم زد. پنبه خانم در استخر دوست پیدا کرده. دوستش امروز هم بود و در حین راه رفتن کلی با هم گپ زدند.
مادری دوستداشتنی در استخر بود که هر بار اتفاقی یا غیراتفاقی نگاهش به دخترش میافتاد چشمانش از شادمانی برق میزدند و با تمام وجود قربان صدقهی دخترش میرفت. هر کجا که دیدمش یا شنیدمش دخترش را با عنوانهایی مانند عشق من، رکسانای من یا چنین چیزهایی مورد خطاب قرار میداد. مادری به غایت دلنشین و دوستداشتنی بود.
پنبه خانم هیچوقت قربانصدقهی ما نرفته و نمیرود. از این عادتها ندارد. در واقع پنبه خانم به هیچ کس رو نمیدهد. مادر یک جور منش خاصی دارد؛ زنی کاملا مستقل و جدی است و ما را هم به همین شکل تربیت کرده است. به خوبی به خاطر دارم که از سن بسیار پایین مادر قمست اعظم مسئولیتهای ما را به خودمان سپرد؛ خودمان باید ساعت زنگدار میگذاشتیم بالای سرمان و صبح از خواب بیدار میشدیم، لباسهایمان را اتو میکردیم، جورابهایمان و بعضی...