روزانهنگاری – یکشنبه ۲۳ مرداد ۱۴۰۱
دیروز اتفاقات خیلی زیادی افتاد، اما من اصلا در موقعیتی نبودم که بخواهم بنویسم. ما در حال طی کردن گذاری سخت هستیم که تمام توان و انرژیمان را گرفته است. دیشب اصلا حس و حال خوبی نداشتم اما تمام تلاشم را کردم که ذهنم را کنترل کنم. حالا دیگر میدانم که من مسئول راضی کردن دیگران نیستم و حتی اگر بخواهم هم توان انجام دادن این کار را ندارم. میدانم که تنها کسی که میداند واقعا چه کاری برای ما مناسب است خود ما هستیم، دیگران با وجودیکه خیر و صلاح ما را میخواهند اما نمیتوانند راهنمای درستی برای ما باشند، چون آنها ترسها و نگرانیهای خودشان را دارند.
من همیشه به این فکر میکنم که پدر و مادرهای ما هر تصمیمی که خواستهاند برای زندگیشان گرفتهاند اما حالا ما را با ترسهای بیهوده بمباران میکنند. حتی خیلی وقتها اطرافیان ما نمیدانند که دارند با خودخواهی خودشان مانع ما میشوند یا شاید هم میدانند اما حال خوب خودشان برایشان مهمتر است.
تمام دیروز را رانندگی کرده بودم و از جایی به جای دیگر رفته بودم تا یک چیزهایی بخرم. شبِ طولانی و سخت و پُر از فکر و خیالی را هم گذراندم.
صبح که بیدار شدم برای چند لحظه رفته بودم در نقش...