هیچکس جز خودمان نمیتواند به ما دروغ بگوید
دانشجو که بودم یک شب خیلی دیروقت در سالن انتظار درمانگاه نشسته بودم. دختری کنارم نشست و خیلی بیهوا پرسید: «احساسِت آره است یا نه؟»
انگار میخواست پیغامی بدهد و به دنبال تایید یا نشانهای بود که این کار را بکند یا نه!
احساس من چه بود؟ یک «نه» خیلی خیلی بزرگ، اما نمیدانم چرا با لبخند نگاهش کردم و گفتم «آره».
بلافاصله که «آره» از دهانم در آمد دلم میخواست فریاد بزنم و بگویم دروغ گفتم، نه نه نه…. احساسم نه است.
اما نمیدانم چرا باز هم چیزی نگفتم.
من به او دروغ گفتم…. او هم یک «نه» خیلی بزرگ در چهرهاش بود اما به خودش دروغ گفت و پیغامی که نباید فرستاده میشد را فرستاد. هنوز هم گاهی به او فکر میکنم و به تاثیری که شاید در آن برهه از زندگیاش داشتهام؛ آن هم با گفتن چیزی که حقیقت درونم نبود.
اما همیشه به این نقطه میرسم که من در واقع به او دروغ نگفتم بلکه به خودم گفتم، همانگونه که او جواب را داشت اما به خودش دروغ گفت.
من حالِ خرابم را از خودم پنهان میکردم تا شاید خودم را سرپا نگه دارم، او هم احساس منفیاش را از خودش پنهان میکرد تا شاید هنوز امیدوار باقی بماند.
ما به هیچ کس جز خودمان نمیتوانیم دروغ بگوییم
و
هیچکس جز خودمان نمیتواند به ما دروغ بگوید.