تغییرات در روند روزانه‌نگاری

حالا که پروژه‌ی روزانه‌نگاری شش ماهه شده است و من هم محدودیت زیادی در باب زمان دارم، به طوریکه حتی فرصت کافی برای خوابیدن ندارم، تصمیم گرفته‌ام که روند نوشتنِ روزانه‌نگاری را تغییر بدهم به این صورت که فقط وقایع و اتفاقات مهم را بنویسم. شاید باید نامش را بگذارم «واقعه‌نگاری»، نمی‌دانم. فقط می‌دانم که به مرحله‌ای رسیده‌ام که باید فشار را تا حد ممکن از روی خودم بردارم تا بتوانم روی پروژه‌های دیگری که در دست دارم تمرکز کنم؛ مثلا پروژه‌‌ی سوادآموزی به دختران کارگاه، جلسات متعددی که برای آنها در نظر دارم، برنامه‌ی فروش کارگاه، کارهای شخصی خودم و سایر پروژه‌ها. ناچارم که بعضی از بخش‌ها را سبک‌تر کنم تا فشار ذهنی‌ام کمتر شود. (احساس می‌کنم که این‌ها را فقط دارم برای خودم می‌نویسم. فکر نمی‌کنم برای کسی مهم باشد که من چه تغییری در روند روزانه‌نگاری‌ام ایجاد می‌کنم. اما به هر حال باید می‌نوشتم). این شش ماه برای من یک دوره‌‌ی بی‌نظیر و فوق‌العاده بود و نوشتن آن را بسیار شگفت‌انگیز‌تر کرد. واقعا فکرش را هم نمی‌کردم که این مسیر تا این اندازه برایم مملو از لذت و یادگیری باشد. حالا بیشتر از همیشه یقین پیدا کرده‌ام که «نوشتن» تنها راه من برای درک کردن خودم،‌ دنیای اطرافم، احساسات...

ادامه مطلب

روزانه‌نگاری – یکشنبه ۲۰ شهریور ۱۴۰۱

صبح تصمیم گرفتم که کبوتربچه را بگذارم بالا داخل لانه چون تمام مدت در بالکن سرگردان بود. اگر با کبوترها سر و کار داشته باشید می‌دانید که یک جور مگس به بدن کبوترها می‌چسبد که مثل کنه می‌ماند، هیچ جوری کنده نمی‌شود. این مگس باعث مرگ خیلی از کبوترها می‌شود. وقتی کبوتر بچه را گرفتم دیدم که بدنش پر از مگسِ کبوتر است. کمی حشره‌کشِ بدون بو به بالهایش اسپری کردم و او را داخل لانه گذاشتم که مادرش با غیظ و غضب فراوان مستقیم به سمت من پرواز کرد. من هم از بالکن بیرون رفتم. دیدم که چند باری داخل لانه رفت اما نمی‌توانستم ببینم که به آنها غذا می‌دهد یا نه. ظهر دیدم که کبوتربچه دوباره روی زمین است و راه می‌رود و تعداد زیادی مگس مرده کف بالکن هستند. عصر تصمیم داشتم دوباره حشره‌کش اسپری کنم اما هرچه گشتم کبوتر بچه نبود که نبود. اصلا نمی‌دانم چه بلایی به سرش آمده است. احتمالا پایین پریده اما داخل حیاط هم اثری از او نبود. واقعا نمی‌دانم چه اتفاقی افتاد اما به هر حال نبود. امیدوارم حالش خوب باشد. گاز گنده‌ای به گلابیِ پاییزیِ کج و کوله زدم. من آدمِ میوه خوردن شیک و با تشخص نیستم. اصلا اگر مجبور باشم...

ادامه مطلب